دکتر جون، بابو جون
دستم به دامنت. چه خوابی برام دیدی؟ دستام داره می لرزه. مگه قرار نبود من فقط یه سفر ساده برم ژاپن. این بازیا چیه درآوردی؟ نکنه می خوای از دستم راحت بشی؟ راستشو بگو تعارف نکن. چهار ستون بدنم دیگه داره رو کمرم تک چرخ می زنه، دلم آشوبه. چرا این کار رو بام می کنی؟ درسته اون سفر ماوراء بحار پارسال یه مقدار مالیخولیام رو درمان کرده بود ولی انگار دوباره همه چی برگشته. حالا ما یه چیزی گفتیم باید انقدر جدیش بگیری؟ البته من بایستی از اول هم حدس می زدم که این سفر فقط اسمش سفر ژاپنه. سفری که فقط دو روز تو ژاپن باشی و بقیه اش رو با کشتی تو راه رفت و برگشت از اقیانوس هند و دریای ژاپن و اقیانوس آرام اسمش میشه سفر ژاپن؟ بابو خوب منو سر کار گذاشتی. بذار بگم دیشب چه اتفاقی افتاد البته احتمالا خودت از چزئیاتش خبر داری. منو کردی لابراتوار؟!!
دیشب تا صبح خواب سگای پوزه سیاه و گرگای چندش آور می دیدم که می خواستن بیان تو خونه ام. بیرون باد سنگینی می وزید طوری که از پنجره که نگاه می کردم می دیدم که درختای سرو و و صنوبر جلوی خونه ام تقریبا از شدت وزش باد روی زمین پهن شدن. وحشت کرده بودم که نکنه باد سقف خونه ام رو ببره. هی فکر می کردم اگه این اتفاق بیفته چه خاکی باید تو سرم بکنم. همین موقع شنیدم که دنگ! دنگ! دنگ! دارن می کوبن به در. با خودم گفتم حتما باد شوخی اش گرفته چون پنجره ها بسته اس داره در می زنه! بعد که در زدن ادامه پیدا کرد دیدم چاره ای نیست و رفتم در رو باز کردم. فکر می کنی کی اونجا بود؟ دوست هنرپیشه ام طوفان، که مدتها بود ازش خبر نداشتم. اومد و نشست و پاش رو انداخت رو پاش و شروع کرد به داستان گفتن.. دیگه خیلی یادم نیست خوابم چی شد ولی یک دفعه از خواب پریدم و دیدم که واقعا در خونه رو دارن می کوبن. مدل همون دفعه که اومدن و بردنم. هراسان به جلوی در دویدم. در رو باز کردم. جل الخالق! فکر می کنی چی دیدم؟ البته تو که خوب می دونی چی دیدم چون تموم این بازی وحشت رو خودت راه انداختی. کاپیتان آخاب! بله درست شنیدی! کاپیتان آخاب، کاپیتان کشتی پی کواد، آنکه علی الظاهر اول پا و سپس جانش را در راه موبی دیک از کف داده بود، با پای سالم آمده بود در خانه ام! با کلاه سیلندر و لباس کوییکرها، یعنی لباس آن ترسایانی که با شنیدن نام خدا به خود می لرزیده اند! با لبخندی بر لب، و بلیطی در دست. بلیط سفر رفت و برگشت به ژاپن از طریق کشتی پی کواد، آن کشتی عهد دقیانوسی که بسان سه پایه تخت از رونق افتاده ای است، آنکه شبیه کهنه سرباز فرانسوی است که در مصر و سیبری جنگیده باشد، آنکه سینه معززش گویی ریش دارد، و عرشه اش مانند پیر معنونی پر از چین و شکنج است… اخاب لبخندی زد و رفت، و من ماندم و وحشتی که در دلم رخنه کرده. تمام هراس سال پیش دوباره به روحم هجوم آورده. دیگر تا صبح نتوانستم پلک روی پلک بگذارم. واقعا که آدم بد کینه ای هستی. ظرفیت چهارتا شوخی را هم نداری! این چه برنامه ای بود برام پیاده کردی؟ راستش را بخوای وقتی دیدم داری جواب نامه هایم را می دی کمی شک کردم ولی فکر نمی کردم برام سفر وحشت تدارک دیده باشی. رفتم کتاب موبی دیک (ترجمه صالح حسینی) رو باز کردم و دیدم ای دل غافل! نقشه ات خیلی حساب شده بوده. در خیلی از جاهای کتاب به ژاپن اشاره شده، از جمله در شرح حال پی کواد آمده که دکل های اصلی اش در ساحل ژاپن براثر تندباد به دریا افتاده و گم شده، و دکل های بعدی را در ژاپن ساختن. آخاب هم بعد از بلعیده شدن پایش توسط وال سفید، پای مصنوعی اش را از استخوان فک وال دوباره در ژاپن بدست می آره. اون هم در شرایطی که ژاپن دوره دویست ساله خلوت نشینی و بستن مرزهایش به سوی خارجیان رو می گذرونده. ببینم من قراره سوار پی کوادی بشم که دکل هاش رو عوض کردن یا قراره عوض کنن؟ خواهش می کنم زود بگو که چه خوابی برام دیدی. دیگه صبر و تحملم تموم شده به خدا. دیگه نمی تونم شرایطی رو که پارسال برام پیش اومد تحمل کنم. خواهش می کنم به دادم برس…
پسر ترسوت
ب. ب