شاید یکی از خوارزمی ترین آدمها در دنیا استاکر باشد! قهرمان فیلمی به همین نام از کارگردان بلندآوازه آندره تارکوفسکی:
استاکر شاعر است، و ایمان را می جوید… او از همان شخصیت های مسیح واری است که در آثار داستایفسکی حضور دارند، چون آلیوشا و میشیکین. آدمی است مالیخولیایی و غمگین، بیش از همه به طبیعت نزدیک است، و رازهای منطقه ممنوع را به این دلیل می شناسد. سگ یا زادهی خاطره ی اوست، یا در او وفاداری ای را سراغ کرده که فقط به او انس گرفته است. برخلاف نویسنده که از سترون بودن هنر یاد می کند استاکر بر این باور است که همه چیز دست آخر علت وجودی دارند. جایی به هم سفران خود می گوید که خواست کسی به سرعت برآورده نمی شود و آنچه در اتاق آرزوها طلب شود فقط باید در دنیایی بهتر برآورده شود. او به دیگران آموزش می دهد که نکته اصلی در راه بودن است و نه به مقصد رسیدن. می کوشد تا در دنیای مادی شعله ی ایمان را باقی نگه دارد. استاکر می گوید:«شما راست میگویید که من کرمام. آن بیرون هرگز هیچ کاری نکردهام. هرگز هم قادر نخواهم بود که کاری بکنم. هرگز نتوانستهام زندگی زن و دخترم را تامین کنم!…. نه دوستی آنجا داشتهام و نه اصلا میتوانم داشته باشم. اما چیز کوچکی را که داشتهام از نظر دور نکنید. هر چه داشتم آن بیرون، پشت آن سیمهای خاردار همه از بین رفت. هر چه دارم اینجاست، میفهمید؟ این جا در این منطقه. آزادیام، خوشبختیام، همه اینجا هستند. وقتی که آدمهایی را که مثل خودم ناخشنود و زجر کشیده هستند به این جا میآورم… این جا آخرین امیدشان است. اما من میتوانم به آنها کمک کنم! من توانم کمکشان کنم! به خاطر تواناییام در کمک به آنها از خوشی میگریم! هیچ چیز در سراسر این دنیای بزرگ کمکشان نخواهد بود. جز من، من کرم! تمام زندگی من همین است. همهی آنچه میخواهم همین است. و هنگامی که مرگم فرابرسد، خودم را به این نقطه خواهم رساند، به همین اتاق، و آرزوی آخرم این خواهد بود: خوشبختی برای همگان! و این که هیچ کس از اینجا دست خالی بازنگردد».
و دست آخر این جمله از کتاب مقدس که : بلکه خدا جهال جهان را برگزید تا حکما را رسوا سازد و خدا ناتوانان عالم را برگزید تا توانایان را رسوا سازد…
(از کتاب امید بازیافته / سینمای آندره تارکوفسکی / نوشته بابک احمدی / نشر مرکز ۱۳۸۲)