ردکردن این

مدرسه لکانی ایرانی

اربابان بخل و رنجوری…

دوست عزیزم! فرزام جان!

ممنون که بالاخره زبان به سخن گشودی و بالاتر از اون تولدم رو تبریک گفتی! به خدا راضی به زحمت نبودیم! هر پیامی از یار نسیمی است جان افزا (حالا نگی انقده زبون نریز!!). مگه نمی گفتی جان من فدای کسی که دل و زبانش یکی باشد؟ باور کن که دل و زبانم یکی است…

اما واقعا روی چه نکته ای دست گذاشتی… بهمنی از ایده ها و تصاویر و نواهای خلاق، که جایشان در سرزمین ما خالی است. ماییم و حداکثر بوران کوتاه مدتی، و تب هایی که خیلی زود به عرق  می نشیند، و کسی هم گناهکار نیست، هر چه باشد ما هم آنچه از دستمان بر می آمده انجام داده ایم. چه کسی می تواند این گسیختگی ها را چوش بدهد؟ مرا یاد حرف دولت آبادی انداختی که بخل، اساس و بنه ی رفتاری روانی ما مردم است. دولت آبادی سوال می کند که این خصیصه ی سمج از کجا آمده که مردم از شادی و بالندگی و شایستگی دیگری – دیگران، دچار بغض و دنائت و رنجوری می شوند؟ (نون نوشتن/ نشر چشمه). فکر می کنم قدری پاسخ این سوال را دادی. البته او خودش هم در این کتاب به زیبایی توضیح می دهد که بخاطر مناسبات سنتی تولید – دامداری، زمینداری – ریخت ذهنیت ما مخروطی شده است که هرقضیه و هر مشاهده و هر تجربه ای را بر اساس یک الگوی مخروطی ارزیابی می کند، و  بالا به پایین، راس به قاعده مسائل را دیکته می کند. به همین خاطر خیلی مهم نیست که راس مخروط را چه کسی اشغال می کند، ریخت ذهنی خود ما از او یک فعال ما یشاء می سازد، و تا این ریخت ذهنی تغییر نکرده، ما محکوم به تکرار همان تاریخ گذشته مان هستیم، همان رابطه ارباب و بنده… آن وقت صحبت از آزادی و حقیقت و استغنا یک یاوه گویی بیشتر نیست، چون هیچ یک از این سه در رابطه ارباب و بنده جایی ندارد. مثلا در چنین سرزمین هایی اول کاندیداها را خودشان انتخاب می کنند، بعد می گویند بفرمایید رای بدهید!… می بینی که مصاحبت با تو از من هم یک تحلیل گر ساخته! حالا بگو ببینم چطور بود حرفام؟

راستی از این تبریک تولد ناغافل، فکر کردم که می خوای بالاخره روزه سکوتت رو بشکنی و دوباره نامه نگاری رو با من شروع کنی. یه حسی هم دارم که انگار برای عیدم یک نقشه هایی کشیدی؟ بگو ببینم درست می گم؟ از نامه قبلیت اینطور فهمیدم که خیلی هم سفر شیراز رو حروم نکردم. حالا وقتشه بهم جایزه بدی؟ جایزم چیه؟ رادیوی برق و باطری، یک استکان نشکن، یک بشکن و دو بشکن، سماور روسی، اتوی ذغالی، یخچال نفتی؟ بگو که دلم کبابه…

به امید دیدار

ب. ب

 

به اشتراک‌گذاری این مقاله در شبکه‌های اجتماعی