این روشن و بدیهی است که آنچه من آموزش می دهم با آنچه ما تجربه روانکاوی می نامیم کار دارد.
آنها می خواهند تمام آن را به چیزی جا به جا کنند که ، نمی دانم، چیزی که آن را در موقعیتی برای دانسته شدن قرار نمی دهد، چیزی که اسم خوشگلی هم روی آن می گذارند که صدایش شبیه یه عطسه است، یک Weltanschauung[جهان بینی]. دور باد از من که انقدر متظاهر باشم. این چیزی است که بیش از هر چیزی دیگری از آن متنفرم. خدا را شکر که هیچ وقت خودم را با چنین چیزی قاطی نمی کنم. Weltanschauung هرگز. و در برابر تمام بقیه آن Weltanschauungen ها، ازشان منزجرم.
چیزی که من آموزش می دهم با چیز خیلی متفاوتی کار دارد، با فرآیندهای تکنیکی و جزئیات فرمالی در مورد تجربه ای که هم خیلی جدی است، و هم به طرز باورنکردنی ای خبط و خطا، چیزی دیوانه وار و مغشوش است. و این آن چیزی است که از بیرون به نظر می رسد. چیز پایه و اساسی در مورد آنالیز این است که مردم در نهایت می فهمند که سالیان سال داشته اند حجم کاملی از مهملات را سر هم می کرده اند.
ما مجبور نبودیم معطل آنالیز شویم تا علاقمان به گفتار جلب شود. در حقیقت، گفتار نقطه شروع برای هر چیز علمی است. کافی نیست که فلسفه را در فهرستی که تازه داشتم برایتان می گفتم تصور کنیم، یعنی اینکه چطور افکار زیبا در طی قرون دست به دست شده اند. این آن چیزی نیست که فلسفه در مورد آن است. مقصود از فلسفه آن است که حدی که ما می توانیم چیزها را استخراج کنیم مشخص کند، چیزهایی که به قدر کافی قطعی و یقینی هستند که بتوانند با یک کارکرد گفتاری به عنوان علم توصیف شوند.
برای اینکه یک دانش ظهور کند زمان سپری شده است: دانش ما، که بطور قطعی ارزش خودش را ثابت کرده است – گرچه هنوز برای آنچه ثابت می کند وقت لازم است، هر چند کارایی خود را ثابت کرده است. آن تماما در مورد کامل کردن استفاده صحیح از گفتار است، و هیچ چیز بیش از این نیست.
اگر می خواهید منطق را به کار گیرید، یا هر چیز دیگری که با دانش مدرن سر و کار دارد، بایستی شروعتان پیش از ان باشد که کاملا کودن شوید، البته توسط فرهنگ. به روشنی ما همیشه قدری کودن می شویم چون کسی نیست که از تحصیلات متوسطه فرار کند. البته که تحصیلات متوسطه ارزش خودش را هم دارد، چون کسانی که از آن جان سالم به در می برند و هنوز سرزندگی علمی واقعی دارند، موارد مجزا و علیحده ای هستند، همانطور که هر کسی به شما خواهد گفت.
منطق چیز نسبتا دقیقی است و نیاز به قدری انعطاف ذهنی دارد، ذهنی که هنوز با تمام چیزهای احمقانه ای که آنها به زور به خوردتان می دهند کاملا از نا نیفتاده باشد. پس من آن را از سن خیلی پایینی بایستی گرفته باشم. تنها مشکل این است که خیلی کم سن و سال بودن بهترین شرایط برای اینکه فرد آنالیست خوبی باشد هم نیست. و وقتی کسی با قدری تجربه بر حسب اتفاق وارد حرفه روانکاوی می شود، خیلی دیر است که به او چیزهای کلیدی را یاد بدهیم که او را برای کار خاص اش تربیت کند.
روانکاوی به ما یک شانس می دهد، شانس اینکه دوباره از نو شروع کنیم.