آنگاه که دریا فلوت خود را می نوازد
و پشت گوش طلایی عشق را می دهد نوازش و نوید
و درختان، رقص شاخسارها و برگه دانها را می کنند آغلز
و میمونها در جزیره تنهایی خود جست و خیز می کنند
بر تنه های درختان، بر شاخه های شاخص های جهان علیا
و زنجره ها رنجمویه های خود را بر تنه های سنگ قبر می خراشند
و آه به آتش می کشد کومه های خفتگان و خفته دلان را
و سگ نوای عشق را در رودخانه های شب ده جاری می کند
و ستارگان برق چشمان شیطنت بارشان را دیگر مخفی نمی کنند
و کهکشان راه شیری تمام راه های عشق را آشکار می کند
و لب تمام صدفها درهای گرانبها را بر لب ساحل نزار می افشاند…
عطر عشق در فضا پراکنده می شود
و دیگر گنجشگان بیهوده نمی خوانند
که عشق بیهوده نیست
بیهودگی نیست…